از جنگلِ اَبری گذشتم
از کوهی کبود تا دریای آبی
با این همه همچنان غمگینم...
شازده کوچولو از گل پرسید:
آدما چرا تورو نچیدن؟
من گلای زیادی دیدم که زیر دستو پا بودن
گل جواب داد:
من ارزش خاری رو که عاشقانه احاطم کرده رو میدونم...
جایی دورتر از خودم ایستاده ام
به تماشای کسی که جای من زندگی میکند.
چه بی رحمانه تنهاست و چه به ناچار قوی...