نمیدانی چه دردی دارد
وقتی
حالم در واژه ها هم نمیگنجد...
نمیدانی
منو بگذار و برو عشق زمین گیرم کند
که ازین زخم سراسیمه مرا پیرم کند
این ترحم ها چیست رهایم بکنید
بسه مردم خبری نیست رهایم بکنید
شاید این لیلی نهایت به بیابان برسد
شاید اخره قصه جانم به پایان برسد
منم آن زاده ی پاییز مگر میفهمی؟
من ازین مردن بی تو دلم می ترسد...
یارمن با دگران...دله من دل نگران
چه میدانین از غم های بیکران:(
هنوز برایت می نویسم هرروز هرشب
درست شبیه کودکی نابینا
که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا میریزد...
اهنگ میشکنه دلم از ندیم در لینک زیر
http://nex1music.ir/post/55377
لغت نامه های دنیارا را باید اتش زد
جلوی واژه ی "نبودن" نوشته اند
عدم حضور شخصی یا چیزی
همین
چقدر نبودن تورا ساده فرض میکنند
اهنگ عشق حمید هیراد در لینک زیر
http;//nex1music.ir/post/50996
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی جهانی عشق درمن آفریدی
دریغا باغروب نا به هنگام مرا در کام ظلمت ها کشیدی...
گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس
گاهی احساس تلف میشود به پای عمر
و چه عذابی میکشد کسی که
هم عمرش تلف میشود هم احساسش...
توکه میدانستی با چه اشتیاقی قلبم را فدایت میکنم
پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم دروغهایت را رو نکردی
برای خداحافظی ...خیلی دیر بود
خیلی دیر...
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم خداحافظ
واین یعنی دراندوه تو میمیرم دراین تنهایی مطلق که میبندد به زنجیرم
هوا خوب است بیاباهم قدم بزنیم
نگران نباش
دوباره بازمیگردانمت به قاب عکس...
خودم پروندمت عزیزم
وقتی باحرف هام بهت بالو پر دادم
حالا رنگه اسمونای دیگرو به رخم میکشی؟...
پیری میگفت اگه میخوای جوون بمونی
درد دلای دلتو به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره
خندیدم گفتم پس چرا تو جوون نموندی؟
لبخند تلخی زدو گفت
دوسش داشتم
دوسم نداشت...
خدایا؟دیدی کلی باران فرستادی تا لکه ها را از دلم پاک کنی
منکه گفته بودم
لکه نیس زخم است...
اما تو به کسی نگو
بگذار پای بی کسی و درد دلم
سکوت...
انگار سکوت قانون شب است
حتی انهایی که بیدارند بی صدا گریه میکنند
تنهایی ادم را عوض میکند
ازتو چیزی میسازد که هرگز نبودی
گاه انقدر بی تفاوت مثل سنگ
گاه حساس مثل شیشه
انقدر باخودت حرف میزنی که برای حرف زدن با دیگران لام تاکام دهانت باز نمیشود
غذایت را سرد میخوری
ناهار را شب
شام را نصف شب
ساعتها به یک اهنگ تکراری گوش میدهی
شبها علامت سوالاهای فکرت را میشماری تا خوابت ببرد
ناگهان به خود می ایی میبینی صبح شده
تنهایی ازتو ادمی میسازد که دیگر شبیه ادم نیست...
گاهی انقدر دلم از دنیا سیر میشود
که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنمو روی ابرها دراز بکشم
آرام و اسوده
مثل ماهی حوضمان که چندروزی است روی اب دراز کشیده...