اطرافیانم میگفتن: تو به ما حسی نداری!
میگفتم من از خواب پا میشم دوتا سیلی به خودم میزنم ببینم به خودم حس دارم یا نه ...
شمارو چیکار کنم؟
یواش یواش شبیه کسی میشی ک خیلی دوسش داشتی
میبیننت یاد اون میوفتن
حالشو ازت میپرسن
و تو بیصدا میشکنی...
یک اسفند1400ساعت 21:21شب
بازم پشت پنجره ی اتاقم...
هوا بلاتکلیفه معلوم نیس برفه یا بارون
مث حال دلم ...گاهی بارونی و گاهی قندیل بسته
باز دست به قلم شدم
که امشبو بی تناسب بنویسم
بوی بارون، سکوت برف، سرمای دلچسب
چقدر این تنهایی دلچسبه
ولی بیقرارم
میخوام بگم
دلتنگم...
دلتنگ روزایی ک بدون برفم حالم تعریف داشت
کمی رها ،آزاد ،سبک
مثل پروانه
چی به روز بال های این پروانه اومد...
دیگه خبری از پرواز نیس
قدم میزنم
ساعت21:50 من وسط خیابون قدم میزنم
من برای خودم کافی ام
درست مثل همیشه
دیگه مدت هاست حتی عاشقی تو خیابون ندیدم
چرا عشقا هم کاغذی شده
شهر سرد ،آدمای سنگی، خبری از عشقای جادویی نیس
من تنهاترین ادم این شهر سردم که هرگز احساس تنهایی نکرده...هنوزم...هنوزم...
میگفت
آره یبارم خواستم دستاشو بگیرم
دستم از تنش رد شدو
از خواب پریدم...
چون ابر بر بالای شهر می دوم
تیره از بغضم نمیبارم ولی...
میگن آدم برفی رو همون شالگردنی کشت که گرمش میکرد
حس من به تو مثه حس یه سایه به جسمشه
یه موجود دو بعدی که کل عمرمو کنارت رو دیوار چسبیدم و دنبالت میام
ولی هر کاری میکنم ازین درو دیوار جدا شمو دستتو بگیرم
نمیتونم... نمیشه
تو، تو این دنیا وجود نداری
فقط زاییده ذهن منی...
حس غریبی دارم روز های برفی
روزهایی که صورتم از سرما میسوزد
و دست هایم در جیبم هم گرم نمیشود
سر میخورم و میوفتم
و خودم بلند میشوم
خودم خودم را میتکانم و ...ادامه میدهم
زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
و من تنها بر روی نیمکت
و تو تنها در قلب من
میبینی؟
چه در همیم و تنها ...
چت روز آخرش واسم مثل اتاق کسیه که دوسش داشتم
و الان مرده نمیتونم بازش کنم:)
میترسم
یه دنیا اشک توشه...
دلتنگی مثه یه نقص مادرزادی همیشه باهامه...:)
شازده کوچولو به روباه گفت:
ولی اگه عشق بیشتری تو دنیا وجود داشت
آدمای کمتری میمردن:)...
میبینی هوای دلتنگی ام را
نسبت عجیبی دارد با زاویه ی نگاهم
در دسترس چشمانم ک باشی هوا خوب است
دور از چشمهایم که میشوی
باران میگیرد ...
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد
که هی سه نقطه بچینی اگر...ولی...شاید...
کسی نمی آید نه
کسی نمی آید ...
و اشک
ادامه ی چکیدن عشق از چشمان شاعریست
که بعد از تو نمیدانست با دلتنگی هایش چه باید بکند
نمیدانست
و آرام ادامه ات را میگریست...
شده باران بزند خاطره ای درد شود؟
بی تو هرشب منم و صد شب بارانی و درد...
یک نفر
از پشت شانه هایم را تکان میدهد
برمیگردم اما اگر تو نباشی
دق میکنم...
دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم
هزاران نامه به پای کبوتری که ندارم؟...
با فاصله ای امن که اسیب نبینی
بنشین و شاهد ویرانی من باش...
شده در اوج جوانی باهمین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود...
آدم برفی ای که ساخته بودم بهم گفت:
تو بجای هویج برایم سیگار بگذار
خودم از پس
گرمای قلب سوخته ات بر می آیم تارا...
قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم
و آدم برفی رویایی مان را بسازیم
سال ها از آن قول ات میگذرد...
امروز برف امد اما
چطور انتظار کسی را بکشم که نیست
هویج را در سوپ ریختم
دکمه هارا به لباسم دوختم
کلاه را برسرم گذاشتم
دو تکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم و سردی روز قرار را حس کردم
و باز هم در حسرت دستان گرمت سوختم...
بعد از یک سال درمان
روانپزشک گفت
شايد زندگی برای همه نیست...
ما یک نفر را داریم که نداریمش...
میدانید چه میگویم؟
دوستش داریم
و با قلبمان میخواهیم کنارش باشیم
به یادش بیدار میشویم
و هرشب قبل خواب به او فکر میکنیم
یک نفر که میخواهیم دنیا خالی شود
اما خودش باشد...
کنار ما و بی حوصلگی مان
این یک نفر همانی است که با ماست ولی بی ماست
و این حس میکشتت باهر بار تمنای بودنش...
تولدت مبارک
دختره آرزوهای دور...
یک شب
که نمیدانستم برای کدام یک از دردهایم گریه کنم
از ته دل خندیدم:)
هزارو یک شب خیال بافتم
از تویی که
حتی یک روز هم نداشتمت...
عشق یعنی
تا یه خودکار میاد دستت
گوشه ی کتابت اسمشو مینویسی...
یه آدم شکسته از من ساختی...
عاشق کشه بیرحم
تا وقتی بارون میاد
ریشه ی هیچ خاطره ای خشک نمیشه
من غریبانه ترین حالت دردم بخدا...
قلبم: خسته شدم
من: از چی؟
قلبم:از تو از غصه های الکیت.کی میخوای بس کنی؟
من: میتونی دیگ کار نکنی...